با سلام
با توجه به اینکه بسیاری از دوستان دانش آموز در مورد دین زرتشت و عقاید اقلیت زرتشتیان سوالاتی را مطرح می نمایند و البته فرصت برای پاسخ به این پرسشها برایمان فراهم نیامده بود، جهت پاسخگویی توجه شما را به مقاله ی جناب آقای سید مجتبی آقایی که از این لینک دریافت کرده ام را خدمتتان ارائه می دهم.انشاالله که مفید فایده قرار بگیرد.
نویسنده: سید مجتبی آقایی
اشاره
در میان مناقشههای گوناگون که درباره دین زرتشتی کردهاند، از دیرباز، موضوع توحید دارای جایگاه ویژهای بوده است. این موضوع نه تنها دین پژوهان را به خود مشغول داشته است، بلکه همچنین زبانشناسان، تاریخ نگاران، اهل کلام و اسطوره پژوهان هم به آن بسی پرداختهاند. اما دستاورد همه کششها و کوششها، پدیداری انبوهی از نظریههای متضاد و سر در گم کننده بوده که دامنهشان از باور به شرک مطلق تا توحید ناقص، و از ثنویت تا توحید ناب متغیر است.
این امر، در جای خود، سخت شگفتیآور مینماید؛ چه، با وجود همه اختلافهای پژوهندگان، توحید در دین زرتشتی صورت یا ماهیتِ یک «معما» را نداشته و به خودی خود، برای یک دینآگاهِ زرتشتی مایه دغدغه یا دلمشغولی نمیبوده است. این معنا، از اینجا و به سادگی اثبات میگردد که دعوای توحید یا شرک در کلام زرتشتی ریشهای دروندینی یا بنیادی ندارد؛ و آنچه در منابع زرتشتی راجع به این موضوع دیده میشود، واکنشهای علمای زرتشتی در برابر باورهای مطرح در سایر ادیان یا ردیههای پیروان آنها بوده است.
مقدمه
نوشتار حاضر، یک بررسی آسیبشناختی است که زرتشت پژوهی را به ویژه در محدوده نظریههای مختلف درباره توحید و از منظر باورهای نادرست و سنتهای گمراه کننده، مورد کاوش قرار میدهد. در این کار، توصیه ارزشمند ژاکوب دوشن گیمن را مورد نظر قرار میدهیم که مطالعه تاریخ بررسیهای غربیان درباره دین زرتشت را نه از منظر مسیر رشد و روند ترقی این بررسیها، بلکه از لحاظ چگونگی افکار و عقاید و داوریها ضروری دانسته و چنین افزوده است: «هرچه بیشتر نسبت به [این] نظریات و فرضیات از لحاظ پایه و اساسِ تعصب و گمراهی شک میکنیم، بیشتر خواهان شناختن درست آنها میشویم و مشتاق دنبال کردن آنها تا سرچشمه و یافتن آن وضع روحی و فکریای که خاستگاه و منبع این افکار شده، میگردیم.»
[1] بر این اساس و به عنوان مقدمهای ضروری، نخست به وارسی انتقادی تاریخ زرتشتپژوهی در اروپای چند سده اخیر میپردازیم؛ چه، با این مرور، نکاتی بسیار مهم و کارساز عیان میشود که نه تنها چگونگی تبدیل موضوع توحید در دین زرتشت به یک معما را قابل درک میکند، بلکه عموم مباحث زرتشت شناسی را نیز متأثر میسازد. متأسفانه، به دلیل مجال اندکی که یک مقاله بهدست میدهد، در اینجا جز درنگی گذرا بر این تاریخ ممکن نیست:
1. پگاه تیره و تار:
اروپاییان زرتشت را از دوران بسیار کهن و بهعنوان مُغ اخترماری که فیثاغورث شاگردش بوده، فلسفه افلاطون از آموزههای او سرچشمه گرفته و نیز پیشگویان کلدانی با او ربطی داشتهاند، میشناختند.
[2] اما در پیامد گزارشهای جسته و گریخته سیاحان اروپایی از بقای معدودی از پیروان زرتشت در ایران و هند، توجه محافل علمی و دینی اروپایی به این دین جلب شد؛
[3] و به تدریج از حوالی قرن شانزدهم، گفت و گوهایی در مورد کهنتر بودنِ زمانه زرتشت به نسبت موسی و نیز ربط دین پیامبر ایرانی با مسیحیت و یهودیت به میان آمد که تا مدتهای زیادی ادامه یافت.
[4] موضوع زمانه زرتشت، به باور بسیار کهنی ربط داشت که زرتشت را با ابراهیم یکی میپنداشت و حتی او را «ابراهیم زرادشت» مینامید.
[5] ربط دادن دین زرتشت به مسیحیت و یهودیت هم به یکی از باورهای آباء کلیسا راه میبُرد. آنان میاندیشیدند که مذاهب کفر، یا اندکی الهام یافته بودند یا اصولی را از یهودیگری به وام گرفته بودند؛ و تصور میکردند که این دو حجت، گرایش کافران به مسیحیت را آسان میکند. اما در سوی مقابل، کسانی بودند که در نتیجه راز آلودگی سیمای زرتشت، حتی گمان میکردند قبالا را همو اختراع کرده بوده است.
[6]
طبیعی است که طرح اینگونه مسائل، زنگ خطر را برای هواخواهان متعصب مسیحیت به صدا درآورْد و بلکه آنان را سخت بیم زده کرد؛ چه میگفتند که اگر همه چیز را بتوان در کتابهای غیرمسیحیان یافت، باید دیانت مسیحی را به این دلیل که چیزی نوین به انسانها نیاموخته است، سرزنش کرد.
[7]
2. آغاز کنکاشها:
خواننده محترم توجه کند که همه مجادلهها و موضعگیریها و اظهار نظرهای فوق در مجامع علمی اروپایی، هنگامی صورت میگرفت که هنوز نه فقط اوستا و دیگر متون زرتشتی، ترجمه یا بررسی نشده بود، بلکه حتی مجموعهای یکپارچه از هر آنچه مربوط به زرتشت و زرتشتیان میشد، فراهم نیامده بود. نیز، مهمتر از همه اینها، اصولاً آن پژوهشگران اروپایی (برخلاف متکلمین مسلمان و مسیحی قرون پیشین) با زرتشتیان و دیانت آنان، مواجههای عینی و ملموس نداشتند.
در سال 1700 میلادی توماس هاید با گردآوردنِ همه مکتوبات یونانی و عربی و نیز اندکی از متون زرتشتی در دسترس، گفتهها و پنداشتهای کهن درباره دین زرتشت را یکجا ارائه کرد. اصطلاح دوآلیسم را همین هاید پیشنهاد کرد و نیز توجهی خاص به زروان نشان داد که پیشتر شناخته شده نبود. او، در عین حال که مسیحی مؤمنی بود، کوششی آشکارا به کار بست تا با بهرهگیری از زروان، اتهام ثنویت را از دامن دین زرتشت بزداید و آن را ـ از این رو که میپنداشت زرتشت، شاگرد انبیای بنیاسراییل بوده و به ظهور مسیح بشارت داده است ـ در چشم مسیحیان، بسیار پسندیده جلوه دهد.
[8]
اما این کوشش با واکنشهای تند و مخالفی مواجه شد. کسانی چون بیل و کشیش فوشر بر ضعفهای استدلالهای هاید درباره یکتاپرستی زرتشتیان انگشت نهاده و از رویکرد جانبدارانه او بهسختی انتقاد کردند. فراموش نکنیم که در این هنگام، هنوز یادگار مبارزه همهجانبه کلیسا با رخنه مانویت و ثنویتِ آن بر جا بود و این امر، نقش خاصتری در رویارویی روحانیون مسیحی با دین زرتشت ایفا میکرد.
[9]
باری، همچنان تا ارایه نخستین ترجمه از اوستا، سالها باقی بود که ولتر و سایر اصحاب دایرهالمعارف هم به جمع علاقهمندانِ زرتشتپژوهی ملحق شدند؛ لیکن دلیل این علاقه بسیار عجیب، چیزی نبود جز حمله به مسیحیت با استفاده از این ایده که «حقیقت را میشود در ادیان غیرمسیحی هم یافت». سایر روشنفکران انسانگرای اروپایی نیز بر همین مسیر گام نهادند. برای آنان هم، دین زرتشت در حکم اسلحهای بود که میشد از آن بر ضد استیلای کلیسا بهره جست.
[10]
بالاخره در حوالی سال 1760 جوانی فرانسوی به نام انکتیل دو پرون که تحت تأثیر کتاب هاید، مشتاق کشف رموز دین و زبان زرتشتی شده بود، به هند رفت و پس از تحمل زحمات زیاد، داراب کومانا (از روحانیان برجسته پارسی) را واداشت تا زند اوستا را از زبان پهلوی ترجمه کند. این ترجمه در سال 1771 در اروپا منتشر شد.
[11]
محافل روشنفکری اروپا از همان زمانِ عزیمت پرون به هند، امید زیادی به کوشش او بسته و با هیجان منتظر دستاوردهای سفر او بودند. اما انتشار «اوستای پرون» آنان را شدیداً سرخورده کرد؛ چه، نه فقط در آن چیزی که به کار نقد مسیحیت بیاید یافت نمیشد، بلکه برعکس ملاحظه متنی مملو از یادکرد ایزدان و اسطورههای گوناگون، دستمایههای جدیدتری برای حملات منتقدان دین زرتشت فراهم آورد. عاقبت، پرون که از سوی هواداران دین زرتشت به جعل متهم شده بود، در فقر مرد.
[12]
با این وصف، روند معارضه فوق همچنان ادامه یافت. برخی دین زرتشت را بهعنوان دینی طبیعی و منطقی که به تدریج، در نتیجه کوتهفکری روحانیان، فاسد شده است، معرفی میکردند. در برابر، گروهی دیگر بودند که نقد و طعن بر دین زرتشت را چونان نبردی ایدئولوژیک برای دفاع از ساحت مسیحیت میدانستند؛ و برخلاف دسته اول، بهویژه، بر شرک یا ثنویت در دین زرتشت انگشت نهاده و از هر فرصتی برای حمله به آیینهایی چون ستایش آتش در این دین بهره میجستند. در این میانه، گروه دیگری هم پدیدار شدند که به جستوجوی ریشههایی ایرانی برای مسیحیت برآمدند.
[13]
3. تحویل به زبانشناسی:
پرده مهم و بعدی در تاریخ زرتشت پژوهی را زبانشناسان رقم زدند که بهویژه با کشف قرابت میان زبانهای سنسکریت و اوستایی، ترجمه و بررسی متن اصلی اوستا را ممکن ساختند. با این کوششها، مشخص گردید که ترجمه داراب کومانا نادرست بوده است. افزون بر این، یافتههای زبانشناسی این مهم را ثابت کرد که پیروان زرتشت در ایران و هند، اطلاع درستی از متون باستانی خود ندارند.
[14]
صدالبته برای پژوهشگران مسیحی که سخت عادت داشتند کتاب مقدس را بهعنوان یک سنت مداوم، منبع باورهای خود بداند، این عدم اطلاع کافی از متون باستانی، به معنای نا آگاهیِ کامل از اصول عقاید و باورهای دین زرتشتی هم بود.
[15] اینگونه، موج اشتیاق بزرگی برای «بازکشفِ» دین زرتشت ـ آن هم با اصرار بر لزوم بیاعتنایی به سنت زنده و موجود آن ـ برپا شد. پژوهشگران گوناگون، کاوشهای دقیقتر در اوستا و زبان آن را پی گرفتند و کوشیدند تا عمدتاً از همین راه، رموز دین زرتشت و رازهای آموزههای او را بگشایند.
اینگونه، زبانشناسان بسیاری (خصوصاً از وادی زبانشناسی تطبیقی) به دنیای زرتشتپژوهی وارد شدند. اینان، در عین حال که «دینپژوه» در معنای اصیل آن نبودند و سروکاری هم با زرتشتیان نداشتند، متون دینی زرتشتی را عمدتاً بر مبنای معنای واژگان و وجه اشتقاق آنها (یعنی تخصص خود) بررسی کردند و از این راه، دین زرتشت را چنان «بازشناختند» که گاه و بلکه غالباً با سنت زنده آن مغایرت داشت.
این رویکرد انتزاعی، بعدها، مورد انتقاد شدید پژوهندگانی واقع شد که از جولان خیالپردازیهای زبانشناسان به تنگ آمده بودند. از جمله آنان، میتوان به مری بویس اشاره کرد. او گلایهمندانه هشدار داد: «مطالعه این متنهای دشوار، جدا از کیشی که این متنها آثار اساسی مقدس آن هستند، به این معناست که هیچگونه افساری برای جلوگیری از سرکشی توسن خیالِ پژوهشگر در دست نباشد و محقق وسیلهای نداشته باشد تا به مدد آن متوجه شود اندیشههای ناشی از ساختمان ویژه ذهن و فکر خود را در متنها منعکس نساخته است».
[16]
بیتردید حق با مری بویس است؛ چه، هیچ یک از مترجمان برجسته اوستا و نیز بسیاری از دیگر پژوهندگانی که در دین زرتشت ممارستی کردهاند، علاوه بر اینکه دینشناس نبودند، با پیروان حی و زنده این دین هم حشر و نشری نداشتهاند. اغلب آنان، در کنج کتابخانههای خود نشسته و بر اساس پیشفرضها و دغدغههای مرسوم در زرتشتپژوهی که پیشتر آوردیم، به صدور نظرات مختلفی درباره دین زرتشت مشغول بودهاند که گاه، جز سردرگمی مطلق، حاصلی ندارند.
[17]
باری، در ادامه این روند، در حوالی سال 1860 میلادی نوبت به زبانشناسی به نام مارتین هاگ رسید که برای نخستین بار، گاهان را بهعنوان تنها بخشی از اوستا که میتوان آن را به زرتشت منتسب کرد، جدا و معرفی نمود. هاگ که به گاهان بهعنوان مبنایی برای بیان مجدد تعالیم زرتشت نگاه میکرد، مصرانه بر نگرش توحیدی در این سرودهها انگشت نهاد و آن را از ثنویت موجود در آثار متأخر اوستا، مستقل فرض کرد. با این کشف،
[18] طرفداران نظریه موحد بودن زرتشت، جان گرفتند؛ و مهمتر اینکه پارسیان هند و زرتشتیان ایران، مجالی گشاده برای رهایی از طعنه منتقدان سمجی که دین آنان را به ثنویت متهم میکردند یافتند.
[19]
اما ناگفته پیداست که با این تحول، فرضیه گسست در سنت کلامی زرتشتی هم، به یک اصل بدیهی تبدیل شد و این باور مطرح گردید که پیروان زرتشت، بلافاصله پس از درگذشت او، به تحریف آموزههایش دست یازیده و به چندگانهپرستی کهن آریایی رجعت کردهاند.
[20] باور مذکورکه متضمن اعتقاد به انقلابی بودنِ آموزههای زرتشت به نسبت کافرکیشیِ قدیم آریایی هم هست، در جای خود با نقد و چالشهایی بسیار جدی از سوی پژوهندگانی مواجه بوده که عمیقاً به پیوستگی سنن زرتشتی باور داشتهاند.
[21]